آن کيست کز روي کرم با ما وفاداري کند

شاعر : حافظ

بر جاي بدکاري چو من يک دم نکوکاري کند آن کيست کز روي کرم با ما وفاداري کند
وان گه به يک پيمانه مي با من وفاداري کند اول به بانگ ناي و ني آرد به دل پيغام وي
نوميد نتوان بود از او باشد که دلداري کند دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراري کند گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام
از مستيش رمزي بگو تا ترک هشياري کند پشمينه پوش تندخو از عشق نشنيده‌است بو
سلطان کجا عيش نهان با رند بازاري کند چون من گداي بي‌نشان مشکل بود ياري چنان
از بند و زنجيرش چه غم هر کس که عياري کند زان طره پرپيچ و خم سهل است اگر بينم ستم
تا فخر دين عبدالصمد باشد که غمخواري کند شد لشکر غم بي عدد از بخت مي‌خواهم مدد
کان طره شبرنگ او بسيار طراري کند با چشم پرنيرنگ او حافظ مکن آهنگ او